دانلود رمان لهیب

درباره ایکان مردی که پس از سالیان زیاد به ایران باز میگردد . او فردی موفق و پولدار میباشد که رازهایی در مورد مرگ پدرش متوجه میشود که …

دانلود رمان لهیب

ادامه ...

لبیب به معنای زبان آتش است
توسط سه ورزمن
انتقام، رمز و راز، عاشقانه
خلاصه
مردی سرشناس که پس از 18 سال برای یافتن قاتل پدرش به ایران بازمی گردد. به این ترتیب اسرار فاش می شود و در آتش انتقام، شمایل «فرین» دختر حاج حافظ بزرگسپار قربانی می شود. رمان انتقام لاپیب » عشق و

نفرت را به تصویر می کشد.

خانم ها و آقایان تا دقایقی دیگر در فرودگاه امام خامتی فرود می آییم. از اینکه شرکت ما را برای این پرواز انتخاب کردید متشکریم و اقامت خوشی را برای شما آرزومندیم.
با صدای مهماندار از افکارش بیرون آمد و از پنجره به فرودگاه نگاه کرد.

ایمیلی که باعث شد او به کشورش بازگردد و سوگند خود را باطل کند.

خاطرات دوباره برایش زنده شد و این دردناک ترین مرحله ای بود که باید با آن روبرو می شد و مدیریت می کرد.
با اخم های همیشه و حالتی محکم در سالن فرودگاه چرخید و حسین را دید که با چهره ای خندان به سمتش می رود.
سلام آیکان خان، خوش آمدی

طبق معمول فقط سرش را تکان داد و به آرامی جواب سلامش را داد و دستش را در جیب شلوار خوش دوختش گذاشت و به راهش ادامه داد. او فرودگاه را ترک کرد. خورشید مستقیماً به چشمان او برخورد کرد. اصابت

سال ها بود که به هوای ابری انگلستان عادت کرده بود و گرما و رطوبت تهران آزارش می داد.
حسین سریع در عقب را باز کرد و با احترام به او سلام کرد و ایکان بعد از نشستن در ماشین در را بست و ماشین را دور زد و پشت فرمان نشست و حرکت کرد.
آقا شما به عمارت حاج حافظ تشریف دارید؟
از پنجره بیرون را نگاه کرد و با صدای بلند گفت: برو هتل.
اما حاج حافظ گفت…

برو همونجایی که گفتم

او همیشه آرام و جدی صحبت می کرد و هیچکس اجازه نداشت سلامتی اضافی داشته باشد، بنابراین حسین مجبور شد چشمک بزند و به سمت هتل حرکت کند.
خدمتکار هتل چمدانش را به داخل اتاق برد، با لبخند تعظیم کرد و با دیدن نوک چشمانش برق زد.
بسیار از شما متشکرم.
لاهیب پارتوم روم لهیب
وقتی در اتاق بسته شد، نفس عمیقش را طبق معمول با سر بالا رها کرد، گرما هم مثل دکمه آزارش می داد.
پیراهنش را باز کرد و به طرف حمام رفت تا دوش بگیرد و افکارش را پاک کند. بعد از دوش گرفتن، با همان حوله ای که دور کمرش پیچیده شده بود، بدن خسته اش را روی تخت گذاشت تا در چند روز گذشته که با آن مشغول بود، خوابش نبرد، تلفن زنگ زد. با چشمان بسته به تلفن جواب داد. مثل روز روشن بود که کیست. او پشت خط است و چه نوع کلاهی آماده کرده است؟ با صدایی خش دار که از خواب داغ شده بود، جواب داد: سلام تورال، خانم، ممکن است صدای شما قربانی شود، پسرم، آیا نمی دانستید که یک راست به هتل شماره ۱ رفتید؟ من برای ملاقات شما به فرودگاه می آیم.
آیا من به دنبال تو نبودم؟ مادر، من همه چیز را برای ورود تو آماده کرده بودم، آیا این رسم او بود؟ او فقط نسبت به مادر و خواهرش مهربان بود و همیشه بامزه بودن آن ها را می خرید. تورال خانم، من غم را در صدای شما نمی بینم. عزیزم، بگذار مدتی استراحت کنم، می آیم پیشت.” جن خانگی کجاست؟ نمی توانی صدایش را بشنوی؟ ایل کلاس داشت، حالا می توان او را پیدا کرد. از حضور شما خوشش نمی آمد. با کلی بحث کلاس را ترک کرد.
حال بیایید ببینیم که آیا شما قرار نیست آخرالزمان را انجام دهید، مادر پیائوس این کار را انجام نداد تا اینکه این کودک آمد. ماهاجی همچنین غذایی را شنید که دوستش داشق برای شما پخت. به هتل رفتی و اخم کردی که این پسر حرف های مرا قبول نمی کند و جلوی حسین سنگ یخ زد. مادرش آن قدر برایش عزیز بود که حرفش را قطع نکرد و با انگشت شست و اشاره چشم هایش را فشار داد. او از روی تخت بلند شد و گفت: ” همین الان می خواهم راه بروم.” میثم ماشین را که سفارش داده بود از پذیرایی برداشت و به سمت عمارت رفت. فارین

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از تلگرام ، روبیکا یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.