درباره ارغوان زن جوانی است که به تازگی همسرش رو از دست داده و با پسر کوچیک و مادرش زندگی میکنه که برادر شوهرش …
دانلود رمان مجمع الناز
- 1 دیدگاه
- 3,428 بازدید
- نویسنده : راضیه درویش زاده
- دسته : عاشقانه , اجباری , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 1604
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : راضیه درویش زاده
- دسته : عاشقانه , اجباری , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 1604
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان مجمع الناز
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان مجمع الناز
ادامه ...
نگاهم را از روی سنگ قبر شاهین گرفتم، سرم را بلند کردم
و به دنبال اشوان رفتم. اشوان
پشت به من
نشسته بود .
اشوان اومد اینجا.
برگشت و به سمت من آمد. یه چیزی تو دستش حس کردم
خواستم
چیزی
بگم
. ?-
وقتی مارمولک مرده رو تو دستش دیدم
صورتم
هم عوض شد
: عصبی گفتم
اشوان چی تو دستت گرفتی؟-
دانلود رمان مجمع الناز | صفحه 1
با
اون چشمای درشت خاکستری بهم
خیره شد
و گفت :
اسمش
چیه
؟
مارمولک از دستش افتاد، لب هایش باز شد و چشمانش اشک آلود
آلوداش صورت کثیفش را به قبر شاهین دوخت. یه لحظه
اما من از آمپول می ترسم –
, از کاری که کرده بودم
پشیمان شدم
. روی سنگ قبر شاهین نشست و
دستان کوچکش را
روی آن
گذاشت
. صفحه 2
گفت
بابا بیا
دلم برات تنگ شده. با شنیدن این حرف اشک روی گونه هایم سرازیر شد
.
از این که باهاش اینطور حرف زدم
حالم بد شد.
کنارش نشستم
عزیزم
؟
_
_ دست تو –
مریض
مثل پدری که مریض شده سرش را بلند کرد بعد آمد اینجا
خوابید –
نه خدا نکنه من برم فقط باید آمپول بزنی
. صفحه 3
مجبور نباشید – یک
چشم به من بدهید
خوب دیگه به چیزای کثیف دست نزن تا
آمپول –
چشمات خوشگله مامان –
: با حرص نگاهم کرد و گفت
مامان –
لباش رو باز کرد و دستی به سینش کشید خندیدم
مامان چه بلایی سرت اومده –
خوشکل رو دخترا صدا میکنن –
خندیدم و موهاش رو به هم ریختم هیچی نگفتم
چون
هر چی
گفتم بازم واسه خودش حرف زد
. صفحه 4
باشه هر چی بگی بیا بریم مامان جون
منتظرمونه –
دستشو کشید سمتم
دستمو بگیر تا گم نشم
-نه نمیگیرم دستات کثیف اول باید برویم و آنها را بشوییم –
بعد اسری سر تکون داد
باشه بریم-
و گوشه دستمو گرفت مانتو، او
رفتیم توالت،
دست و صورتشو شستم و
با هم از قبرستان
اومدیم بیرون .
می خواستم مستقیم به خانه بروم چون
کار زیادی برای انجام دادن داشتم
. صفحه 5
و چند
پارچه نتراشیده که صاحبانشان فردا پس
فردا
نزد آنها می آیند
اما
وقتی اشوان از من خواست که او را
به
پارک ببرم
نتوانستم او را
بیاورم
.
بچه هایی
که
با باباشون اومدن میگفتن
من از این فاصله برای بچه ام میمیرم
. صفحه 6
آرزوی
مرگ او
.
، چهره خندان
و مهربان شاهین جلوی چشمانم ظاهر شد.
ای شاهین کجا رفتی چه زود عقب نشینی کردی و مرا
در این
دنیای بی رحم با یک بچه 5 ساله
تنها گذاشتی.
کاش اون روز نمیذاشتم بری بیرون که اون
تصادف
لعنتی
پیش نمیومد و تو رو از
من دور نمیکرد
.
دانلود رمان مجمع الناز صفحه 7 از
ورشکستگی شرکتی که در آن کار می کردی
چقدر گذشته بود که
به کشتن مسافران
روی آوردی
شاهین
عزیزم
. کاش به این زودی نمی رفتی، باز هم
خسته
نبودم
از بودن با تو
.
با صدای اشوان از افکارم بیرون اومدم.
من بستنی می خواهم به من پول بده تا بستنی بخرم. خم شد و
جلوی خاکی پیراهنش را
پاک کرد
. صفحه 8
:
بستنی می خواهی؟ من و تو با هم میریم ما آن را
خواهیم
خرید
. بلند شدم و دستش را گرفتم. رامین
همیشه تنها
میره
.
رامین پسر همسایه آمون بود که 9 ساله بود.
مامان، او بزرگ است.
– 9
خب، من بزرگ هستم.
من کنار کیوسک ایستادم،
قربان، کمی بستنی
، لطفا
. صفحه 9
شما بزرگ هستید، اما نه آنقدر بزرگ که بتوانید به تنهایی بروید –
او دوباره سرش را کج کرد، چشمان نازش را
به هر جایی که تنها بود
را بالا آورد . : دستش را بلند کرد و آن پنج را به من نشان داد، با
ابهت
خاصی
گفت :
مامان،
من
پنج ساله هستم، پنج سال کمی نیست
،
اگر آن را رها کنی، آنوقت می توانی. بزرگ شو –
بگیر
صبر نکن
– سرش را پایین انداخت و آرام آرام شروع به
دانلود رمان مجمع الناز | صفحه 10
با شمردن
دستانش
10
یک، دو، سه، پنج، چهار، شش، هشت، هفت، نه، یازده –
و سرش را با لذت بالا آورد،
من یازده ساله هستم، می توانم تنها بروم؟ –
اونقدر با لحن شیرینی حرف زد که حسودیم
شد
وقتی صداش در اومد بغلش کردم و گونه اش رو بوسیدم
.
حرص
محکمی
کرد آخ مامان سروصدا کردی آخ
آخ
ببخشید جواب ندادی جواب میدم ولی وقتی
درست حساب کردی
دانلود رمان مجمع ال ناز | صفحه 11:
اشتباه شمردم؟-
: سرمو تکون دادم یعنی آره مظلوم و آروم
گفت
خب نمیدونم-
دستاتو بیار جلو-
11
دوتا دست کوچیکشو آورد جلو بردم
جلو .
در حالی که
یکی یکی انگشتانش به سمت کف دست اشاره می کرد.
خم
شدم
گفتم
یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه، ده-
حق بهبه گفت:
دانلود رمان مجمع الناز | صفحه 12
باز هم همین را گفتم –
به او خیره شدم و او ناز خندید و بستنی
با
صدای بلند
.
گرفتم
اشتباه گفتم –
خندیدم
آره راست میگی –
سرش با بستنی داغ شده بود و دست و دهنش
بستنی شده بود، صورتم شوکه شده بود، این بچه
درست نمی توانست چیزی
بخورد مامان خوب درست بخور خودت را کثیف
کردی
–
12
دانلود رمان مجمع الناز | صفحه 13
از سردی بستنی لب هایش را به هم فشار داد و رو
به من
کرد
و دستانش را بالا برد، یعنی من کثیف شدم،
آره تو کثیف شدی –
بیا بشوریم –
بیا بریم –
میخواست بلند بشه ولی چون پاهاش
به زمین نمیرسه دستشو گذاشت روی پاش و پرید
اصلا فکر
نمیکرد
کت
مشکی منو خراب کرده
با لحن خونسردی گفت که حالت من
از بین رفت و شانه هایش افتاد.
دانلود رمان معجم الناز صفحه 14
مامان مهربون باش مالچ نچسبه –
آره همون که میگی سیر
– 13 خندیدم و
از رفتار اشوان و
حرف زدنش خندیدم
هنوز داشت میگفت چند کلمه اشتباه
، که
، ما رفتیم تا دستان او را لمس کنیم. شستیم و بالاخره قبول کرد که
به خانه برگردد
بود
معمولی
سوار تاکسی شدیم و به سمت خونه رفتیم،
تاکسی تو خیابون ایستاد و
وقتی پیاده شدیم، اشوان با هیجان گفت:
هی مامان، عمو یاوب یه توپ آورد
، منم با اخم
بهت نگاه کردم.
اولا یعوب نه و یعقوب دوما با من حرف نزن تاپه
بی
تاپ
چرا
؟
14
نگاه تندی بهش انداختم ساکت شدم عصبانی شدم و
بی
اعتنا
بهش چندبار براش توپ خریده بودم
بیرون
میرفت
پسرهای بزرگتر او را گول میزدند
دانلود رمان مجمع الناز | صفحه 16
برو
یک توپ بگیر و بیا
بازی کن. کودک ساده لوح مرا می گیرد و با گریه به خانه می آید
یا
در
خانه، در خانه ما را می زند. آخرین باری که
او را خریدم، توپ
از زیر پایش سر خورد و با صورت روی زمین افتاد
. لباش آویزون بود، ای
مامان عزیز
،
اون صورت معصومت، اما تو نمیتونی
اینجوری
منو گول بزنی
. جلوی در ایستادم و با کلید در را باز کردم.
دانلود رمان معجم الناز صفحه 17
برو داخل –
بدون اینکه چیزی بگوید رفت داخل
پاهایش را
در خانه گذاشت
شروع کرد به گریه
15
و مامان جون باعث شد مامان جون برود
این
کار را
او مامان را شناخت
هیچوقت حرف نمیزنه واسه همین
بود
: 16 اشوان گریان گفت:
اشوان تمومش کن گفتم نمیخرم –
نق نق کننان خودشو انداخت روی زمین و
مامان
رمان معجم الناز رو دانلود کرد | صفحه 18
با عجله
بیرون آمد تا اشوان را ببیند،
صورتش را
گرفت
،
خدایا مرا بکش
، ارغوان چه شد؟
صفحه
شروع کرد
، صورت اشوان از گریه سرخ شده بود، کمی گریه می کرد و جیغ می زد،
داشت
اعصابم را خورد می کرد،
مامان
به
سمتش رفت و کنارش نشست
. صفحه 19
خودم –
من آن را برای شما می خرم
من یک توپ می خواهم. گفتم از عمو یاوب بخر،
گفت:
من نمیخرم.
در حالی که نشسته بود
پاهایش را به زمین می مالید،
همه لباس هایش خاکی شده بود،
هر چه مامان سعی کرد آرامش کند، نمی توانست آرامش کند
،
می دانستم
که مامان هم دردش را حس می کند. میدونست گفت
باشه بریم برات بخریم –
دانلود رمان مجمع الناز صفحه 20
دردش چی بود حتی یه توپ نتونست بگیره. خریدن آسون نبود
با
تلخی گفتم
: مامان
تو
بهش
اهمیت
نمیدی
او بیشتر گریه کرد مامان با عصبانیت دستم را کنار زد
17
بگذار
میبینم داری چیکار میکنی –
عصبی خم شدم دسته اشوان رو کشیدم مامان
بذار
این بچه خیلی بد شده ببین با خودش
چیکار
کرده
صفحه 21
از پشت بغلش کردم و رفتم تو اتاق، پشتش رو
محکم به شکمم گرفتم که
از لنگی و لگدی که بهم میزد
دستم
از دست نره .
جیغ های مامان
– مامان هم بی قرار پشت سرم میومد
ارغوان جون ولش کن بچه خفه شو. او
مدام جیغ می زد و به مامان زنگ می زد.
خیلی –
تو حموم ایستادم، برگشتم به مامان،
مامان، مهم نیست، می خواهم او را به حمام ببرم –
که گریه کرد،
شاید گریه می کند آب از گلویش می ریزد –
حواسم –
دانلود رمان مجمع الناز | صفحه 22
18
: میخواستم برم داخل که بازومو گرفت با نگرانی گفت بذار
ببرمش
گفتم
مامان جان حواسم هست. خودم را مجبور کردم و با
نگرانی در چشمانش
سرش را به
علامت مثبت تکان داد.
تا اشوان رفتم حموم. گذاشتمش رو زمین خواست
بره
بیرون که
دستش رو گرفتم
: با بی حوصلگی گفتم
اشوان چقدر
گریه میکنی
؟ صفحه 23
آنجا نبود
. گفتم
با اینکه گریه نمی کنی فقط ناله می کنی.
صداش قطع شد و گفت:
نه
من خیلی گریه میکنم
باشه گریه میکنی
لباساتو در بیار. نمی خوام
باهات قهر کنم-
: جیغ زدم
اشوان-
ترسید و سریع برگشت
* باشه حمام می کنم ولی عصبانیم-* *
-امروز خانم مهتاج اومد
من ایستادم کار با حرف های این مامان
. صفحه 24
چی؟ –
20
خانم مهتاج اومد –
ظرف میوه رو برداشتم و در حالی که
از پشت میز بلند
شدم
گفتم:
پس چرا رفت؟
از آشپزخونه اومدم بیرون و به مادرم که
با من میومد نگاه کردم
او به دیدن اشوان آمد، تو دیر آمدی، او رفت –
مبل ها با لحن غمگین
:
گفتم
چه خوب که رفت حوصله تکرار حرفش را ندارم تا-
دانلود رمان مجمع الناز | صفحه 25
قبل از
مرگ شاهین اسم پسرش را نمی شناخت اما حالا پسر
چیزی گفت –
ساکت شدم، لحنش طوری بود که
دلم را پر
از
ترس
کرد
. خانم مهتاج چی گفت؟-
21
رنگ نگاهش غمگین بود،
مضطرب بودم، دستم را روی بازوی مامانم گذاشتم،
مادرم، و نگاه-
چی
او دستم را کشید و من نتوانستم روی مبل
بنشینم
ارغوانی، باید به شما چیزی بگویم –
?
صفحه 26
زور می زدم
پایین
، بهت میگم، اما
قول
بده
عصبی
نباشی
.
کاش یادم می آمد، اما ای کاش یادم نمی آمد
، کاش مادرم نمی خواست آنچه
در ذهنم بود را بگویم.
از بچگی شنیدم
که مادرم میگفت بعد از فوت شوهرش خاله صبا
باید
رمان مجمع الناز رو دانلود کنه | صفحه 27
او با برادر شوهرش ازدواج کرد
تا بتواند
دو فرزندش را
بزرگ کند .
آمد
تا در مورد اشوان صحبت کند.
.
گذاشتم روی قلبم که تند تند می زد و با دست دیگر
مامان ساکت باشم
، تمام بدنم یخ زده بود، به سختی نفس می کشیدم
،
چه
اتفاقی می افتد؟
مهتاج بانو اومده اینجا چی بگه؟ بگو
دانلود رمان معجم الناز صفحه 28
با
برادرشوهرم
ازدواج کنم ؟
صدای نگران مامان او را از دنیای ترس بیرون کشید
23
بنفش! چطوری مادر؟ چه اتفاقی برات افتاده؟
چشمانم را آرام بستم و روی مبل نشستم،
مادرم کنارم نشست و
دست سردم را در دستان گرمش
گرفت
با عطوفت مادرانه و عصبانیت در صدایش
: گفت: ندارم
دانلود
رمان
معجم ال -ناز صفحه 29
چشم.
ترس و نگرانی . می گوید نه و-
کامل شد
به
تمام ساده لوحی های مامان در دلم لبخند زدم
البته
حق با او بود
مهتاج
بانو را آنقدر که باید می شناخت
وگرنه
این را
نمی
گفت . بهم زد نه انگار
مامانم هم
میدونست مهتم خانومه حرفش پیشه
ولی میتونم با مردی ازدواج کنم که
حتی
رمان مجمع الناز رو دانلود کنه | صفحه 30 من
هرگز
آن را ندیدم؟
مردی که حتی در عروسی برادر کوچکترش
هم حاضر نشد .
24
مامان نمیدونست تو چقدر غمگین و ناامید هستی
به اشوان نگاه کردم
وگرنه سعی نمیکرد آروم بشه
من با کلمات او
، که آرام مشغول تماشای تلویزیون بود.
نه، این فقط یک جمله بود، زنگ خطر، زنگ خطر
برای از دست
دادن
فرزندم
.
صفحه 31
شاهرخ
* *
با عصبانیت ضربه ای به میز زدم و از
پشت
میز بلند شدم،
با قدم های محکم و بلند از اتاق بیرون
آمدم ،
سریع از پله ها پایین رفتم و با لحنی آمیخته با
حرص و عصبانیت فریاد زدم
:
25 مهتاج. ; مهتاج- مهتاج
در حالی که با عجله از اتاق بیرون میرفت،
سعی کرد
روسری ساتن مشکیاش را روی سرش بگذارد،
چه شد؟ اتفاق افتاد؟
: بدون اینکه صدای صدام رو کم کنم گفتم
دانلود رمان مجمع الناز صفحه 32
دیگه میخوای چی بشه؟ اون شوهرت –
دوباره شکر زیاد
خورد
و اخم کرد
شاهرخ درست حرف بزن –
غلظت
اخم روی پیشانی ام
بیشتر
شد
. –
26
ضربه بدی به اعصابم زدی
صفحه
33
زدم
کنار دستم گلدون و صدای شکستنش
با جیغ و عقب نشینی او
همزمان شد ،
به خون نگاه کردم،
به چشمانش که
از
ترس گشاد شده بود نگاه کردم
: با صدایی که از عصبانیت می لرزید گفتم.
تکیه می دهم
در حال انجام
، در غیر این صورت –
یک فاجعه.
میخوام دمشو بذاره روی باسنش
و
از اینجا قبرش
گم بشه
. صفحه 34 :
با عصبانیت زیر کوسن طلا شکسته نشستم و از
جلوی
نگاه
ترسیده
مهتاج رد شدم
: پایم روی پله اول نشسته بود که گفت
دیروز
رفتم
خانه ارغوان
. بیخیال گفتم باشه
؟
–
صورتش به سمت من بود و به
خودش نگاه نمی کرد.
با مادرش صحبت کردم
. صفحه 35 را زدم، می دانستم او می خواهد در مورد چه چیزی صحبت
کند
،
به همین دلیل است
من زیاد کنجکاو نبودم،
کاملا برگشت
، میدونی چی میخوام بگم –
چشمامو با معنی مثبت باز و بسته کردم،
دیگه
حرفی نماند
-: میخواست بره تو اتاقش،
زنگ زدم او
مهتاج
؟ یه بار دیگه بهم بگو مامان
: از خنده منفجر شدم و بدون توجه به حرفش گفتم
. صفحه 36
چرا باید زن برادرم را بگیرم؟ –
با سختی گفت: – باید تحمل کنی شاهرخ،
تلخ شدم، عصبی
با نگاهی آمیخته به خشم و
حرص به مهتاج خیره شدم
. قدمی به جلو برداشت. فراموش کردی من کی
هستم
؟ –
چرا فراموش کردی اگر نرفته بود
برای من کلمه باید
به کار نمی برد
نیش خندید
چرا فراموش کردی اگر نرفته بود
29
چشمش می ترسید اخلاقم را بهتر می دانست. بیش از هر کسی،
و
حساسیت
من
به دستورات و ممنوعیت ها، اما باز هم
برای
Mtrip
است . گرفته بود
اما انگار با یک جمله توانستم
اخلاقم را به او یادآوری کنم و
جمله بعدی را با لحنی آرام گفت:
شاهرخ می دانم چه می گویی اما این
رسم
است
. ” –
من شاهرخ هستم، هر کاری بخواهم می کنم، نمی خواهم
نگاه جدی ام را به چشمانش دوختم،
من شاهرخ هستم هر کاری بخواهم می کنم رمان مجمع الناز دانلودصفحه 38
من این کار را نمی کنم،
اما-
از گوشه چشم به مهتاج نگاه کردم و گفت: آخه
بی اختیار ساکت
شد
بابا، اینقدر چه خبره و جیغ می کشی،
بخواب
؟
30 بیت
از سرم پرید
در حالی که موهایش را بالای سرش دم اسبی بسته
بودم
. و با حرص
گفت:
اول صبح چیکار میکنی
؟ صفحه 39
و سامته رفت تو سالن، کاملا از کنارم رد نشده بود.
او برگشت
کجا میری
؟
،؟ خدمتکار گفت:
به خاطر هوش مصنوعی شاهرخ نمی خواهم دستم را رها کنم
– اوه مامان.
و از شدت بازویش به حرفش ادامه نداد،
بازویم
چون
صورتم را به هم مالیدم و عصبی و جدی به هم نگاه کردم
.
صفحه 40شو دوختم
چند بار تذکر دادم اینجوری بیرون نره –
31
و با کشش به بالا شورتش اشاره کردم انگار
دستش
خیلی درد میکشه
که حاضره جوابشو بذاره کنار.
; من میرم لباسامو عوض کنم –
بازوی ظریفش رو بیشتر
فشار دادم و
جیغ زد
آه بازوی من
– دستش را گذاشت روی دستم که دور بازویش بود – ولش
کن تو رو خدا –
عصبانیت تو صداش بود ولی من نذاشتم بره
. صفحه 41
به من نگاه کن – با
نگاه
دردناکش که با حرص آمیخته بود به
چشمانم خیره شد.
نیش
آخرت تو
با اون لحن باهام حرف میزنی-
دستشو ول کردم سریع برگشت و
از پله ها بالا رفت.
32 مهتاج
که
انگار نمیخواست چیزی بگه
نگاهی تند به من انداخت
که بی جوابم و نگاه تندتری
به او خیره
شد
: الناز | صفحه 42
نرگس خانم
، بیا اینجا رو تمیز کن –
دستامو توی جیب شلوارم فرو کردم و با پاشنه پا
به
دیوار
پشت سرم چرخیدم و به قاب بزرگ عکسی که رو به روی
خودم و پدربزرگم
دوختم و قیافه شاهینم روی صورتم نگاه کردم. شاهین
که
در عکس
لبخند می زد
با دیدن من ساکت ایستاد و
سریع جلو آمد.
سلام خان- نگاه جدی من وقتی دید چی میگه.
ثابت ماند
نگاهم به در سالن افتاد که باز شد بهادر
. دانلود رمان معجم الناز
تصحیح صفحه 43
33
آقای شاهرخ به بچه ها دستور شما را دادم –
وصلت را به آنها سپردم.
آب به ساکنان، ،
خوب است
– شما باید در این زمان می رفتید، اما او ایستاده بود و با نگرانی و ترسی که به وضوح در
چشمانش
بود به من نگاه می کرد
. بهادر؟-
گیج شد
آقا چطور بگم آقا رامی-
فهمیدم چی میخواد بگه واسه همین
سریعتر جواب دادم
:
رمان مجمع الناز رو دانلود کردم | صفحه 44
به من بسپار –
پشتم را به او کردم و به سمت پنجره رفتم.
ممنون آقا-
میتونی بری
-34
چشم
-صدای قدم هایش در حالی که به سمت سالن می رفت در
فضا طنین انداز شد.
پشت پنجره ایستادم و به بیرون عمارت نگاه کردم که صدایی شنید
در سالن و پشت آن
صدای عصبی
رامین شنیده
شد ،
– با تعجب برگشتم، با دیدن صحنه مقابلم، اخم
عمیقی کردم
. صفحه 45
رامین جلوی من نشست
. رامین یقه بهادر را گرفته بود و به دیوار چسبیده بود.
تو به من
سرزنش می کنی
،
آنقدر
برایت دردسر می
آورم که
نمی فهمی –
سگ
دهاتی
را کجا خوردی
؟ , بهادر برو بیرون –
35
بهادر که ترسیده بود و صورت نداشت
دانلود رمان مجمع الناز | صفحه 46
با
دو تا از سالن
رفت بیرون، رامین داد زد تو فکر نکن
رفت پیدا کنی
.
، با عصبانیت او را به سمت خود چرخاندم
، ولش کن، تو طرف خودت هستی، با او چه کار می توانی کرد؟
با عصبانیت
دستم را به عقب
پرت کرد ،
من تو را آدمی نمی دانم. پارتی-
حسابت رو قبول
می کنم ،
یه ذره خندیدم
چون
تو 4 سالته
. صفحه 47
خان
، جای من باش،
نگاهش یک لحظه
روی
صورتم مات ماند، صورتش از عصبانیت
سرخ
و
خیس
عرق شده بود
.
36
با دقت گوش کن ببین چی میگم بس کن –
مسخره سعی کن جای خودتو تو این
عمارت پیدا کنی
دانلود رمان مجمع الناز | صفحه 48
به سمتش برگشتم و دستم را روی شانه اش گذاشتم و
او را
به سمت
خودم
چرخاندم
.
پر از بغض و کینه به من نگاه کرد
اما
من دریغ
نکردم
.
یک روز به مادر ساده لوحم ثابت خواهم کرد
که
پس از شوهری که 8 سال از او کوچکتر است، او
چیست
. صفحه 49
نیش خندید
تو چی؟ دنبال چی هستی؟
و ابروهایم را بالا انداختم
! من هیچ چیز را دنبال نمی کنم –
37
دستانم را باز کردم و با لحنی مغرور
که
: “پس فحش می دهد” گفتم: “این همه مال من است،
تو .
می دانستم
که از اول چیزی نداشت
از تو چیزی
گرفته
نمی شود
.»
دانلود رمان معجم الناز صفحه 50
از وقتی یادم آمد رامین در
زندگی ما بود
، وقتی
پدرم بود، وکیل پدرم بود، خندیدم
.
شوهر
مامانم
میدونستم چه جور آدمیه
فقط آدما و چیزا رو
پول میبینه
که بهش دست پیدا کنه هر کاری از دستش
برمیاد
انجام میده
حتی الان هم
که سعی میکنه به جای من خان بشه، بعد از
پدربزرگم
به سراغم آمد
دانلود رمان مجمع الناز صفحه 51
، سمتی که
خود من هیچ علاقه ای به آن ندارم و
نمد عبا
. 38 من خیلی سعی کردم قبل از مرگ او را متقاعد کنم که هیچ
علاقه ای به این کار
ندارم
، اما خدا مرا ببخش، گوش نکرد و
در نهایت مسئولیت یک روستا
بر دوش او
افتاد . یه دوش گرفتم
و پوفی کردم و در سالن رو بستم و
رفتم تو اتاقم
. دلم می خواست استراحت کنم اما
فکر و خیال های مختلفی که در دانلود
رمان مجمع الناز | صفحه 52
ذهنم خواب آلود بود،
رفتم دستشویی تا آب سرد آرامم کند، عبای مشکی ام را
پوشیدم
و به بالکن اتاق رفتم.
خوب
از آبی که از موهایم روی صورتم می چکد.
بابا دستم رو دو طرف دیوار بالکن گذاشتم
و
به محیط سرسبز اطراف
نگاه کردم
اما ذهنم به سمت دیگری رفت، شاهین و همسرش
شاهین! چقدر نامم عجیب است، من یک غریبم، برادری که
با
من فرق داشت
، به قول دیگران مهربانتر و دلسوزتر است
. صفحه 53
سال 39
بعد از مرگ بابا و ازدواج مجدد مهتاج با مردی که
8
سال از او کوچکتر بود، شاهین
برای همیشه اینجا را
ترک کرد .
به گفته خودش
نمی توانست مادرش را درک کند. پسر 18 ساله ای
که قوی بود که
وابستگی
به پدرش نمی تواند بدون او باشد و بدتر از آن. از
اونجا
فیل
جاش رو یه مرد دیگه تحمل کرد و رفت
ولی من موندم نه برای پول که اسمشو نگه دارم
. صفحه 54
پدرم،
پدری که
از مادر دلسوزتر بود، ماندم اما بعد از
رفتن
شاهین
هرگز شاهرخ نشدم
، سعی کردم انتقام رفتنش را از مادرم بگیرم، سعی کردم
سختگیر باشم
و در مقابل او کم کاری نکنم. هر کس و هر چیزی
که
بازنده باشد .
حتی وقتی خبر بارداری مادرم را شنیدم، درست
چند
ماه بعد از ازدواجشان، شنیدم که مادرم گفته است
. صفحه 55
حامله است.
لبخند تلخی بر لبانم نشست، بتا! خواهر ناتنی ام که
همه بداخلاقی هایش را با پدرش
می گرفت
40
من آنقدر غرق نقشه ام شده بودم که خود شاهرخ اصلی را
چندین بار دیدم
خود شاهرخ اصلی را فراموش کردم.
چند بار بعد از رفتنش، اما در روز
عروسی
همسرش
را
هم
ندیدم
. بلندشان کردم
آقا، آقا-
دانلود رمان مجمع الناز صفحه 56
نگاهم را به سمت او چرخاندم، بهادر می
دوید
سمت
اتاق پذیرایی،
نیم تنم را انداختم روی دیوار بالکن
، بهادر، بهادر-
ساکت ایستاد و گیج به اطراف نگاه کرد، من به سکوتش حسادت می کردم
آقا گفت. تماس گرفتید اما در دسترس نبودید –
سکوت حتی
منبع صدا رو
هم نمیتونستی تشخیص بدی
این منم بهادر. بالام
به سمت من برگشت
41
آقا، اون بالا چیکار میکنی؟ -از
سوال مسخره ای که پرسید ابروهامو بالا انداختم.
? صفحه 57
به نظر میرسید که او
حرفش را فهمیده بود، بنابراین سریع آن را اصلاح کرد.
اقا ببخشید آقا
بهادر بگو چی گفتی
من چشم تو چشم میبینم آقا از شهر زنگ بزن بگو
داروها
اومده باید
بری شهر
پس چرا زنگ نمیزنی ? –
باشه بهادر برو به کارت –
آقا مهم نیست؟-
نه گفتن برگشتم و رفتم تو اتاق در حالی که
یه دستش
گره گرفتم
دانلود رمان مجمع الناز | داشتم صفحه 58 روبودچمبر را باز می کردم ، گوشی را از
عسلی
گرفتم
و شماره 42 طاهر را گرفتم
: صدای حق به گوشش رسید.
کجایی پسر؟ هزار بار از صبح
،
گوشی شما کجاست که اصلا در دسترس نیست؟
آه طاهر نمی دونم
این روزا گوشی چیه –
مرده
، اصلا زنگ نمی زند،
مشکل از گوشی نیست –
روی تخت نشستم و دستم را لای موهام کشیدم.
فکر کنم مشکل از گوشیه
.
رسیدن؟
خندیدی همه جا میخوای خان
بازی کنی
آره
باید بیای شاهرخ
وگرنه گمرک
نمیذاره وارد
کشور بشی.
فردا میام
.
_ گوشم را کر کردی –
آخ ببخش خان آقا
– از تار پرسیدم
–
جان؟ –
صفحه 60
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر
1 دیدگاه دربارهٔ «دانلود رمان مجمع الناز»
جالب و زیبا