درباره عمارتی که خدمش برای خان و خانزاده هاش تلاش میکردن اونها رو راضی نگه دارند اما …
دانلود رمان ملکه کوچک
- بدون دیدگاه
- 4,397 بازدید
- نویسنده : نونیم
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 2 جلد
- بازنشر : دانلود رمان
- جلد 1 و 2 قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : نونیم
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 2 جلد
- بازنشر : دانلود رمان
- جلد 1 و 2 قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان ملکه کوچک
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- آنلاین
دانلود رمان ملکه کوچک
ادامه ...
. ملکه کوچولو موهای بافته شدهاش کمی غریزی به نظر میرسیدند. موی خفته خود را بیدار میکرد. دست به او نزدم. مادرش میلرزید و چشمهایش پر از اشک بود. من او را به طرف خود کشیدم و محکم فشردم. نمیدانستم که او خسته بود یا نه، ولی میخواستم بیشتر از این بکنم، نمیدانستم میتوانم او را جلوی دهانش بگذارم و از او بپرسم که آیا این قدر وقت دارم یا نه.
او دستش را روی میز گذاشت که کار من نبود. محکم به سینهاش زدم و گفتم “اوه، سرتو تکون بده، دارم میرم و دارم غلت میزنم” از هم جدا شدم و به چشمانداز مقابل نگاه کردم
تمام تنش عصبی بود. به آن دست نزدم و متفاوت بود. آن را روی پاهایم خم کردم و بدون مکث آن را باز کردم. یک تار مو بیرون زده بود و هنوز سکسکه میکرد و اشک به آرامی فرو میریخت. تشک هم شل بود و هم هنوز درد میکرد. خیس شدم و به آرامی، در واشر تنگ او حسی داشتم که قبلا هرگز تجربه نکرده بودم.. داغ و پر از خون بودم و بدن این بچه هر لحظه منو میترسونه میخواستم برای همیشه تنها باشم، و تمام بدنش را قدم به قدم نابود میکردم.
دوست نداشتم با او سکس داشته باشم، زیرا لبهای او جلوی چشمانم کاملا باز و لخت بودند و او مرا داغ میکرد. تردیدی نداشتم که اگر دزی به من دست میزد، به آخر کار میرسیدم، که هرگز با هیچ کس آن را تجربه نکرده بودم. ای کاش میتوانستم او را برای همیشه با خودم داشته باشم.
…دوست نداشتم باهاش زیطه داشته باشم همینکه اینطوز لبت وعریان مقابل چشمام بود ناجوز داغم میکرد.شک نداشتم آگه دسی به تنم بزنه به الب مبرسم که هرگز باهیچکسی تجربه اش نکردم..کاش مپشد باخودم پرنش و تاابد داشته باشمش
…ان دخبرانگر دنا اومده بود نا مناد رصی کنهدستمای از جیبم در اوزدم و به دسکش دادملباسش اززعس برداشت و تفش کردبا لحن دستوری گفتمزچند اهبعض دار و با لرزجواب داد3اقاباهمون لحن گفتچر هفته همس روژهمس ساعت میای اینجافهمیدی؟
دست دراز کردم و بازوشو توی دستم گرقعم و فشار دادممیدوی من ی هستم آمن خانزده م. پس اریاب حشمت بزرگخان روستا پس روی حرف اربابت حرف نن…تو رعیت می وهرسی من بگم جز چشم نمی وگرنه پدرو مادزت و بدبخت میکنم.با دستم بهش اشاره کردم که میتونه بهعس پرنده ای که از ققس آزد شده پا به قزر گذاشت و من رصی از تجربه ی نابم سیگازم وروشن کردم.از خودم متعجب بودم که چطوز بری یه دخبر بچه داغ کرده بودمبا دیدن موهای باقته شده و چشمای رنگیش و تن ظرقیش عقل از سرم رئته بودکه کویکگ0د
ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر